ایالات متحده آمریكا نیز از این قاعده مستثنی نبوده و دولتمردان این كشور نیز به انحاي مختلف به دنبال اجرای این روند هستند. نكته قابل توجه در سیاست خارجی آمریكا آن است كه بهرغم تغییراتی كه در ساختار سیاسی این كشور صورت میگیرد، به ندرت تغییری در سیاست خارجی این كشور ایجاد میشود.
به عنوان مثال باراك اوباما با عنوان تغییر سیاستهای دوران بوش قدرت را در دست گرفت، اما در نهایت تغییری در این فرآیند صورت نگرفت و آمریكا همچنان اصل برتریطلبی جهانی و جنگافروزی را در دستور كار دارد. شاید در دوران بوش عنوان رفتاری آمریكا بر اساس محور شرارت و تروریسم بود و اكنون بر اساس ادعاهای بشردوستانه، اما در نهایت هدف تمام آنها يکي است و آن استمرار نظام تكقطبی و سلطه بر جهان است. با توجه به این روند این سوال مطرح است كه چه عواملی موجب میشود كه ساختار سیاست خارجی آمریكا تغییر نكرده و بر اساس همان سیاستهای گذشته حركت كند؟ چگونه میشود كه اوباما با آن همه ادعای تغییر به كاركردهای دوران بوش ادامه داده و تغییری در رفتارهای او ایجاد نمیشود. به عبارت دیگر چرا استراتژی آمریكا ثابت مانده و صرفا تاكتیكهای آن با تغییر همراه میشود.
مولفههای تصمیمگیری
در ارزیابی سیاستهای دولتمردان آمریكا، نحوه بهقدرت رسیدن دولتمردان در قالب رئیسجمهور و اعضای كاخ سفید در كنار كنگره امری قابل توجه است. هر چند كه در آمریكا برای انتخاب رئیسجمهور و نمایندگان كنگره انتخابات برگزار میشود، اما در نهایت مولفههای دیگری هستند كه تركیب اجرایی و قانونگذاری را تعیین میكنند. اجرای قانون رای الكترال نمودی از این سیاست است كه عملا آرای مردمیرا به نفع تصمیمگیرندگان اصلی عرصه سیاسی آمریكا تغییر میدهد. این رویكرد چنان بوده كه نوامچامسكی، تحلیلگر و مفسر مشهور آمریكایی میگوید: «در آمریكا دیگر جایگاهی برای مردم و دموكراسی وجود ندارد، چرا كه مقامات ارشد سیاسی و كرسیهای كنگره با چند دلار خرید و فروش میشوند».
با توجه به روند ساختار درونی آمریكا مجموعه این تصمیمگیرندگان را در چند حوزه میتوان مشاهده كرد.
الف) لابی صهیونیست: هر چند كه جمعیت یهودیان در آمریكا 5 میلیون نفر بیشتر نيستند، اما نفوذ سیاسی و اقتصادی لابی صهیونیست به حدي است كه به يكي از اركان تصمیمگیری در آمریكا تبديل شدهاند. نمود این مساله را در روند تبلیغات انتخاباتی نامزدهای ریاستجمهوری و كنگره آمریكا از سوی هر دو حزب جمهوریخواه و دموكرات میتوان مشاهده كرد.
تمام كاندیداها از اوبامای دموكرات گرفته تا نمایندگان جمهوریخواه تلاش دارند تا خود را دوست و یاور صهیونیستها نشان دهند چنانكه این روند را در نشست اخیر آیپك میتوان مشاهده كرد كه تمام نمایندگان برای بیان ارادت به صهیونیستها با هم رقابت میكردند. این روند چنان است كه گویی اصلا آنها نمایندگان مردم آمریكا نیستند و برای كسب قدرت در رژیم صهیونیستی رقابت میكنند. نكته قابل توجه آنكه مقامات ارشد كاخ سفید را نیز صهیونیستها و دوستان آنها تشكیل میدهند طوري كه مسوولان مراكز اصلی و حتی روسای كاركنان كاخ سفید از دوستان نزدیك صهیونیستها هستند چنانكه اوباما در بدو ورود به كاخ سفید، رامامانوئلی را به سمت مسوول كاركنان كاخ سفید انتخاب كرد كه از نزدیكان سران صهیونیست است.
ب) سرمایهداران: بخش دیگر تصمیمگیرندگان در آمریكا را سرمایهداران تشكیل میدهند. صاحبان ثروتهایی كه در قالب كارتلها و شركتهای تجاری فعالیت میكنند. آنهايی كه امروز به عنوان یك درصد جامعه شناخته میشوند و به استثمار 99 درصد جامعه میپردازند. نكته قابل توجه آنكه این افراد ریشه آمریكایی نداشته، بلكه مهاجرانی هستند كه از كشورهای اروپایی به آمریكا آمدهاند در حالی كه اندیشههای استعماری را نیز با خود به آمریكا منتقل كردهاند. بسیاری از كارشناسان و تحلیلگران آمریكایی بر این عقیدهاند كه سرمایهداران با پول خود نتایج انتخابات را تغییر داده و سیاستمداران را به نفع خود چینش میكنند.
ج) اسلحهسازان: از دیگر مولفههای صاحبان قدرت كارخانههای اسلحهسازی هستند. سرمایهداران آمریكایی با ادعای آزادی اقتصادی، صنایع نظامی و تولید جنگافزار را در اختیار گرفتهاند به گونهای كه ساختار نظامی و دفاعی آمریكا همواره به آنها نیازمند است و بعضا باید در چارچوب خواستههای آنها اقدام كند.
نكته: باراك اوباما با عنوان تغییر سیاستهای دوران بوش قدرت را در دست گرفت، اما در نهایت تغییری در این فرآیند صورت نگرفت و آمریكا همچنان اصل برتریطلبی جهانی و جنگافروزی را در دستور كار دارد
آمارها نشان میدهد كه از پرسودترین صنایع در آمریكا صنایع نظامی است كه با قدرت خویش بر ساختار سیاسی و تصمیمگیری آمریكا تاثیر گذارند. بسیاری از قوانین آزادی حمل سلاح و حتی ادعاهاي مطرح شده در زمينه تهدید امنیت ملی و حملات تروریستی در آمریكا، برگرفته از خواست صاحبان كارخانههای اسلحهسازی است كه با این ترفند به كسب درآمد میپردازند.
د) نخبگان سیاسی: بخش دیگری از تصمیمگیرندگان ساختار سیاسی آمریكا را نخبگانی تشكیل میدهند كه در قالب اتاق فكرها و مراكز استراتژیك فعالیت میكنند. افرادی كه در ساختار مشاهده نمیشوند و تلاش دارند تا در پشت پرده در قالب مشاور و طراح ایفای نقش كنند. این طیف نیز برای حفظ قدرت خویش كه از دید افكار عمومی پنهان است ساختار سیاسی آمریكا را بر اساس منافع خود چینش میكنند. آنها نقش مهمی در به قدرت رسیدن افراد و تصمیمات آنها در عرصه داخلی و جهانی دارند.
هدف مشترك تصميمگیرندگان
چنانكه ذكر شد 4 مولفه صهیونیستها، سرمایهداران، صاحبان صنایع اسلحهسازی و نخبگان سیاسی از اركان چینش قدرت در آمریكا هستند. البته مولفهها و بازیگران دیگری نیز در این عرصه حضور دارند، اما به طور معمول این طیفها بیشترین تاثیر را بر روند ساختاری آمریكا دارند. بعضا این چهار مولفه در قالبی واحد قرار دارند بهگونهای كه صهیونیستها در جمع مالكان كارخانههای اسلحهسازی یا سرمایهداران قرار دارند یا اینكه سرمایهداران در جمع دارندگان كارخانههای اسلحهسازی هستند.
وجه اشتراك این طیفها آن است كه قدرت خویش را در قالب سلطه بر ساختار سیاسی و اقتصادی در عرصه داخلی و جنگطلبی و استعمارگری در جهان میبینند و از دیدگاه آنها حفظ نظام تكقطبی و نیز جنگ و كشتار در جهان مولفهای است كه میتواند دستاوردهای بسیاری برای آنها داشته باشد.
حال این روند در یافتن مناطق نفوذ جدید باشد یا حذف مخالفان از صحنه. در اندیشه این طیفها بر این امر تاكید میشود كه جهان در 2 محور تقسیمبندی میشود یا دوستان و مناطق نفوذی كه میتواند منافع آنها را تامین كند ـ نظیر آنچه در قبال عراق، افغانستان و لیبی روی داده ـ یا اینكه مانع از تحقق زیادهخواهیهای آنها است نظیر تحركاتی علیه جبهه مقاومت در خاورمیانه یا اقدامات انجام گرفته جبهه ضدامپریالیسم در جهان.
با توجه به سلطه این نگرش بر ساختار سیاسی آمریكا است كه مشاهده میشود بهرغم تغییر دولتها در آمریكا، مواضع جهانی آنها تغییر نكرده و در قالب مناطق نفوذ و حذف مخالفان فعالیت میكنند. اندیشهای كه در آن كشتار و جنایت حرف اول را زده و صلحی در آن مشاهده نمیشود.
كلام آخر
در جمعبندی از آنچه در باب چینشكنندگان ساختار آمریكا ذكر شد میتوان گفت كه تركیبی از صاحبان ثروت و قدرت با نادیده گرفتن خواست 300 میلیون آمریكایی به چینش قدرت در این كشور میپردازند تا صرفا تامینكننده منافع آنها در سطوح داخلی و خارجی باشد. امری كه موجب شده تا ساختار جنگطلبانه و ضدبشری آمریكا همچنان در صحنه بینالملل تكرار شود در حالی كه هزینههای آن را مردم آمریكا میپردازند.
بر این اساس است كه مشاهده میشود مردم آمریكا اعتراضهای خود را در قالب جنبش تسخیر والاستریت استوار كردهاند، چرا كه والاستریت منطقهای است كه هر چهار ركن صهیونیستها، سرمایهداران، صاحبان كارخانههای اسلحهسازی و نخبگان سیاسی در آن حضور دارند. آنها همان یك درصدی هستند كه 99 درصد جامعه آمریكا را تحت سیطره خود دارند و با سرمایه مالی و انسانی آنها برای رسیدن به منافع خود فعالیت میكنند. امری كه نه تنها در حوزه سیاست داخلی، بلكه در صحنه بینالملل میتوان اثرات آن را مشاهده كرد. بر این اساس میتوان گفت تا زمانی كه ساختار آمریكا بر این روند چینش میشود نمیتوان انتظار تغییر در سیاستهای آمریكا را داشت هرچند كه در ظاهر افرادی مانند اوباما با ادعای تغییر به كاخسفید وارد شوند.
قاسم غفوری / جامجم