شعری كه خواندید، از نظر من روایتی است از تقابل تاریخی شعر و فلسفه. این تقابل البته به این معنی نیست كه بتوان یكی را به نفع دیگری ازصحنه خارج كرد، چرا كه هردو نیاز همیشگی انسان به عنوان موجودی است كه عقل و احساس را همواره در موازات هم داشته است.
شعر در حقیقت تقابلی میان دو دیدگاه را اجرا میكند؛ دیدگاهی كه خواهرراوی و راوی شعر دو نماينده آن هستند.
راوی از خود چیز زیادی نمیگوید و تنها در پایان شعراست كه خود را در برابر قضاوت مخاطب قرار میدهد، اما درباره خواهر سكوت نكرده است.
او انگشترهایی در دست دارد (نشانه ثروت و طمع برای اندوختن ثروت بیشتر) و راوی را به ایستادن روی پنجههای پا و قدكشیدن تشویق میكند.
در برابر حضور لیبرالها در متن، دشمن تفكر لیبرالیستی یعنی ماركس نیز در متن حضور دارد، او در طبقه پایین میدود و این تقابل روشنی است میان تفكر او و تفكری كه به دنبال دسترسی به طبقات بالایی است.
اتفاقات شعر در فضای یك اتاق با قفسه كتاب میگذرد. كتابها از یكسو نمادی از اندیشهها و دانشهای بشریاند كه در این اتاق حضور دارند.
كتابها، فلسفههای رایج و منسوخ را در فضای اتاقی پراكندهاند كه اتفاقاً در همان اتاق خواهر راوی در حال دفاع از فلسفهای است كه در آن آرزوی رسیدن به رفاه مادی مورد حمایت قرار میگیرد.
اما تمهید شاعر برای قرار دادن فضای گفتوگو در اتاق كتابها، دلیل زبانی و تصویری خاصی نیز دارد كه نشاندهنده زیركی شاعر است.
او از فضای تصویری كتابخانه و تلاش برای رسیدن به طبقات بالایی كتابخانه استفاده كرده است تا تلاش برای رسیدن به طبقات بالای اجتماعی را عینی كند ضمن این كه كاركرد دوگانه كلمه «طبقه» به عنوان بخشی از فضای قفسه كتابها و یك اصطلاح جامعهشناسی برای بیان وجود اختلافات در سطح جوامع، در اجرای اندیشه پنهانشدن پشت شعر به كار آمده است.
شاعر برای بیان دیدگاه خواهر كه مدافع تفكر بورژوازی است، از ظرفیتهای زبانی بخوبی استفاده كرده است. در نقل عباراتی كه او برای دفاع از تفكر خود به زبان میآورد، میتوان خوانشی كنایی نیز داشت.
وقتی سخن از در حال رشد بودن است، معنای مستتر در این عبارت آن است كه زمینه برای افزون شدن توانمندی مالی و مادی وجود دارد، «رشد» در اینجا یكسره ناظر به بالارفتن از نردبان افراد ضعیف و كمتوان جامعه برای رسیدن به طبقات بالای جامعه است.
نسبت بالا و پایین از نظر لیبرالیستهایی نظیر خواهر راوی شعر، به میزان دارایی و تواناییهای مادی بازمیگردد و به همین دلیل است كه از نگاه این افراد «لیبرالها صخرهنوردان موفقی هستند» اما آنها این بخش از حقیقت را كه صخرهای كه از آن بالا میروند تا به طبقات بالا برسند، كوهی از انسانهای ضعیف نگاه داشته شده و رنج كشیده است، بر زبان نمیآورند.
تقابل دیدگاه رشدگرایی كه وجود رقابت برای بالارفتن از صخرههای انسانی برای رسیدن به طبقات بالاتر را طبیعی میداند و از آن دفاع میكند و ماركس كه در اندیشه جامعه بیطبقه و رفع فقر و استثمار طبقات ستم كشیده بود، اما امروز در طبقات پایین كتابخانهها بیسرانجام و ناكام میدود. در این شعر؛ در حقیقت تقابلی است كه شاعر از دو رویكرد فلسفی به جهان پیرامون خود ارائه داده است.
اما این تقابل، تمام حرفی نیست كه شعر با خود دارد. در پایان شعر، راوی وارد روایت میشود. دورتر از این نگاهها و جنگها و مباحث فلسفی كه در خلأ درباره هستی و انسان و سرنوشت او داد سخن میدهند، از این هیاهوها فاصله میگیرد و صحنه كتابخانهاش را كه تصویری كوچك شده از جهان نزاعهای فلسفی و فكری بشری است، مینگرد.
طبقات را میبیند (شاعر سكوت میكند كه طبقات جامعه یا كتابخانه و به همین دلیل دست ما را در خوانش فلسفی شعر نیز باز میگذارد) و به این نتیجه میرسد كه افتادن از ارتفاع درد عجیبی خواهد داشت.
در اینجاست كه تقابل مهمی كه در اولین سطر این نوشته از آن سخن گفتم، خود را نشان میدهد، تقابل شعر و فلسفه.
شاعر در این منظر به جای تفكر در اهمیت رقابت اقتصادی، لزوم یا عدم لزوم وجود مالكیت و بحثهای طولانی درباره زیربنا و روبنای جامعه انسانی، انسانهایی را میبیند كه هم در نظام ماركسیستی و هم در نظام كاپیتالیستی، قربانی فلسفههای انسانی شدهاند و البته با خود میاندیشد آنها كه در طلب رسیدن به رشد موردنظر سرمایهداری، از بقیه جامعه كنده شدهاند و سر در هوای طبقات بالا دارند، وقتی پای سرنوشتشان بلغزد و در این رقابت سودسالار، شكست بخورند، بیشتر و نابودكنندهتر از دیگران درد این شكست را تجربه خواهند كرد.
آرش شفاعی - جامجم