در به كارگيري عناصر مهمي چون وزن، قافيه، رديف و آرايههاي شاعرانه ديگر كه در كتابهاي مربوط تعريف مشخصي دارند سهلانگاريد، ولي حرفهايي براي زدن داريد پس بهتر است همان حرفهاي زدني و شنيدني دل خود را فارغ از آن قانونها و قيدها بيان كنيد.
مثل شعر سپيد اما نه قطعه ادبي كه آن هم لوازم و ضروريات خود را دارد...» و در پايان و با استناد به حرفهاي من اضافه كردهاند: «از اين پس ديگر شعرهايي مثل غزل نخواهم گفت و سعي ميكنم شعر سپيد بگويم...» من از نتيجهگيري شما دوست عزيز چندان راضي نيستم و آن را ماخوذ از توصيههاي خود نميدانم. به قول منطقيون «اثبات شيء نفي ماعدي نميكند» اگر من گفتهام شعر كلاسيك قواعد و قوانين شناخته شده خود را دارد نه به اين جهت است كه بگويم حتما شعر كلاسيك بگوييد و يا نگوييد، اما هنرها ـ و طبعا شعر ـ ريشه در تاريخ خود دارند.
شما ـ و ديگر شاعران جوان ـ سعي كنيد «شعر» بگوييد چه عنداللزوم به صورت موزون و مقفي و مردف و فارغ از آنها و به قول مولاناي بزرگ:
قافيه انديشم و دلدار من
گويدم منديش جز ديدار من
حرف و صوت و گفت را برهم زنم
تا كه بي اين هر سه با تو دم زنم
يا باز به قول همان بزرگ:
قافيه و مغلطه را گو همه سيلاب ببر
مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا
اما خواهش ميكنم به ياد داشته باشيد كه اگر حرف و صوت و وزن و قافيه و مراعاتالنظير و... را رها ميكنيد حتما آن جوهره ارجمند رازآميز جذاب پرفروغ شاعرانگي و آن دلشدگي و دلشوره «دم زدن با او» را در نظر داشته باشيد.
سرودن شعر سپيد هم باور كنيد مثل شعر كلاسيك زحمات و مشقات خود را دارد. آن هم عرقريزان روح را ميطلبد.
شعر سپيد موقعي سروده ميشود كه خودش در درون پرلياقت شاعر به اين صورت نازل شده، شكل گرفته و آماده تولد شده است. ميخواهم بگويم مقداري از بار شاعر را همان موسيقيهاي دروني و بروني و كناري شعر ـ در شعر كلاسيك ـ سبك ميكند. در شعر سپيد، اين شاعر است كه بايد به تنهايي بار عاطفي واژگان، به كارگيري و استخدام هوشمندانه آنها، جذابيتهاي صوري و معنوي، موسيقي تاثيرگذار در ذات كلمات و پيوند مناسب و مهربانآنها با همديگر، هارمونيزاسيون شاعرانه و آمايش و ويرايش عبارات و جملات را به دوش بكشد.
گفتن شعر سپيد، رسيدن به شهر يا واحه يا مقصدي آن سوي بياباني درشتناك و پرسنگلاخ است. در اين نوع از شعر اين خود شاعر است كه با هوشمندي و چابكي و نشاط طي طريق كرده و به نقطه دلخواه و رضايتبخش مورد نظرش ميرسد. معماري كه بخواهد خانهاي يا بنايي بسازد اگر نقشه مشخصي داشته باشد كارش به مراتب آسانتر خواهد بود.
از اين كه بخواهد بدون نقشه و پلانبندي مشخص به اين كار مبادرت ورزد. همه غزلها، قصيدهها، قطعهها، رباعيها، دوبيتيها، ترجيعبندها، تركيببندها و... با هم وجوه اشتراكي دارند، شباهتهايي دارند، مولفههاي مشتركي دارند، اما شعر سپيد يعني شعر بدون وزن و قافيه ... از ذهن و زبان شاعر به پايدارياي برميخيزد كه استقلال خود را نمايان ميكند و با پرچم شعر سپيد و شناسنامه شعر سپيد از سوي گوينده به خواننده يا شنونده ارائه ميشود. البته تكرار تاكيد اين حقيقت غيرضروري نخواهد بود كه هرگز نبايد شعر سپيد با قطعه ادبي يا نثر به اصطلاح شاعرانه تخليط شود.
دوست عزيز تيمور زمانيان از شاهينشهر اصفهان
دو قطعه دلنوشته شاعرانه كوتاه براي ما فرستادهاند يكي مهرورزانه با عنوان «پنجره» و ديگري طبيعتگرايانه با عنوان «مداد رنگي» از اين دوست عزيز ميخواهم نوشته فوق را در مورد شعر سپيد محل توجه خود قرار دهند. اين هم شعر پنجره:باتو/ بودن را/ آموختم/ و بيتو/ باختن را/ باتو/ من هميشه آباد ميشوم/ و پشت پنجره هميشه بستة خيالها شايد/ باتو/ آيا پنجره باز ميشود؟
آقاي حسن مسلمي قراقبه اهل تكاب آذربايجان غربي ساكن زنجان
به همراه نامه محبتآميزي سه قطعه شعر قدمايي در مدح حضرت حجت(عج) فرستادهاند كه توجه ايشان را نيز به پاسخنامه دوست شهرياري خود جلب ميكنم. اميدوارم شعرهاي و پختهتري از اين عزيز به دستمان برسد. شاد باشيد.سيد محمود سجادي - شاعر و منتقد