Quantcast
Channel: jamejamonline.ir - 22 - RSS Version
Viewing all articles
Browse latest Browse all 8493

واي اگر گلگيرم به صافكاري برود

$
0
0
وقتي غذاي محل كارتان تعريفي نداشته باشد خبر افتتاح يك رستوران تازه حتما خبر كنجكاوي برانگيزي است. افتتاحيه رستوران‌ها هم كه اغلب با غذاي رايگان يا دست‌كم تخفيف قابل توجهي همراه است.

وقتي سراغ اين رستوران تازه و افتتاح شده مي‌رويد چه چيز ديگري ممكن است در همان نگاه اول آنقدر ميخكوب‌تان كند كه حتي اگر سير هم باشيد دست كم دقايقي را دور و بر رستوران بپلكيد و سرك بكشيد؟ چيزي كه مرا ميخكوب كرد صف بلند و چشمگير جلوي رستوران بود، اما نه صفي از آدم‌هاي گرسنه، بلكه صفي از 40 فولكس‌ واگن‌ قورباغه‌اي قديمي كه با وجود سن 40 ساله همگي از تميزي برق مي‌زدند و از همه شرايط لازم براي ايجاد يك منظره كاملا تشريفاتي برخوردار بودند، اما اصلا اين همه فولكس واگن قورباغه‌اي با اين شكل و شمايل از كجا آمده بودند؟

كلوب ماشين‌بازهاي قديمي در هر شهر، دفتري دارد، اما اگر جاي مشخصي نداشته باشد هم همديگر را مي‌شناسند، با هم دوست و آشنا هستند و هواي هم را دارند.

شب‌ها با هم بيرون مي‌روند. با هم يكجا مي‌روند. گاهي هم گردهمايي مي‌گذارند و دور هم جمع مي‌شوند و ماشين‌هايشان را هم مي‌آورند يا اگر يكي‌شان برنامه خاصي داشت به سراغش مي‌روند تا هوايش را داشته باشند.

پس فولكس‌بازها هم همديگر را مي‌شناسند و هواي هم را دارند و اين گاهي قصه‌ساز هم مي‌شود. مثلا يكي از ماشين‌بازها، فولكسي دارد كه صاحب قبلي‌اش آن را خودش وارد كرده، 40 سال آن را تر و خشكش كرده و سرانجام يك روز بعد از آن كه يك اتوبوس به گلگير عقبش مي‌زند، غصه ماشينش را تاب نياورده و جانش را پاي اين غصه از دست مي‌دهد! مالك كنوني اين فولكس كه خبردار مي‌شود فرزندان آن مرحوم قصد دارند ماشين را اوراق كنند، آب دستش بوده زمين گذاشته و بي‌معطلي ماشين را خريده است كه خداي ناكرده ميراث آن مرحوم با پاياني چنين حزن‌انگيز يعني اوراق‌شدن رو‌به‌رو نشود.

ماشين‌هايي به تعداد انگشتان دست

حامد ذاكري كه از خانواده‌اي نام آشنا در ميان ماشين‌بازهاست، مي‌گويد: اين كلوب‌ها بيشتر مربوط به ماشين‌هايي مثل پيكان و فولكس است كه البته زيادند و هنوز شما خيلي از آنها را مي‌بينيد كه در شهر تردد مي‌كنند، اما كسان ديگري هستند كه عشقشان چيز ديگري است؛ ماشين‌هايي كه خاص باشد. پيكان و فولكس تا دلتان بخواهد پيدا مي‌شود اما بنزهاي 170 كه در تهران تردد دارند شايد به20 عدد هم نرسد.

پدر حامد يكي از اين بنزهاي 170 را دارد و هر كه در مورد اين ماشين‌ها سوالي داشته باشد چه درباره لوازم و قطعات و چه درباره مسائل فني، سراغ آقاي ذاكري مي‌آيد.

يكي از ماشين‌بازهاي معروف تهران يك فراري قرمز دارد كه از آن در سراسر دنيا چهارتا بيشتر پيدا نمي‌شود؛ دو تا در موزه‌هاي آمريكا، يكي در موزه فراري ايتاليا و ديگري هم كه دست اوست حوالي پاساژ تنديس تهران.

اما جاي همه اين ماشين‌هاي قديمي در كلكسيون‌هاي شخصي نيست. بسياري از اين ماشين‌ها هنوز براي صاحبانشان كسب درآمد مي‌كند؛ كسب و كاري كه با اجاره‌دادن اين ماشين‌هاي كلاسيك مي‌چرخد. اين ماشين‌ها را چه كساني و براي چه كاري اجاره مي‌كنند؟

آنتيك زير پاي عروس و داماد

حامد ذاكري مي‌گويد: براي بسياري از فيلم‌هاي قديمي سراغ خانواده ذاكري آمده‌اند. او از فيلم عكاس‌خانه به عنوان آخرين فيلمي كه ماشين‌هاي او را روي پرده برده نام مي‌برد و مي‌گويد ماشين‌هايش در كلاه‌پهلوي و سرزمين‌كهن هم نقش بازي كرده‌اند.

با اين حال، سازندگان فيلم‌ها تنها مشتري او نيستند. بسياري از ماشين‌بازها، ماشين‌هاي قديمي‌شان را براي مراسم عروسي هم كرايه داده‌ و مي‌دهند.

شروين يزدي كه يكي از كرايه‌دهندگان اين ماشين‌هاست، مي‌گويد: ماشين‌هاي كلاسيك براي مراسم عروسي طرفدار عام ندارد، اما آدم‌هاي خاص براي مراسمشان از اين ماشين‌ها استفاده مي‌كنند.

قيمت اجاره اين ماشين‌ها، ساعتي 35 هزار تومان است و از يزدي بيشتر بنز 105 و 106 براي عروسي كرايه مي‌كنند.

ذاكري نيز خاص بودن كساني را كه ماشين قديمي كرايه مي‌كنند، تائيد مي‌كند و مي‌گويد: تعداد محدودي از مردم اين ماشين‌ها را اجاره مي‌كنند و البته آنها هم كساني هستند كه مراسم خيلي خوبي دارند؛ كساني كه وضع مالي‌شان خوب است و خود يا خانواده‌شان بنز و بي‌ام‌و سوار هستند و براي مراسم‌شان سراغ ماشين‌هاي قديمي مي‌آيند.

البته از قشر پايين هم هستند كساني كه اين ماشين‌ها را دوست دارند، اما بيشتر مي‌توان گفت 60 تا 70 درصد كساني كه ماشين كلاسيك براي مراسم‌شان اجاره مي‌كنند از طبقات بالا هستند.

به گفته او، مردم عادي بيشتر علاقه‌مند به ماشين‌هاي بي ام و كروكي هستند كه با راننده يا بي‌راننده و با همان قيمت ماشين‌هاي كلاسيك مي‌توان به صورت ساعتي كرايه‌شان كرد.

يزدي نيز تائيد مي‌كند: مردم ايران ماشين‌هاي كروك را بيشتر مي‌برند. او در پاسخ به اين پرسش كه مردم بيشتر به دنبال چه ماشيني هستند، مي‌گويد: كساني كه وسعشان برسد يك چيزي مي‌گيرند كه توي چشم باشد. ملت ما فقط دنبال اين هستند كه يك چيزي باشد كه فك همه را بيندازد.

مثلا ما بيشتر، ماشين‌هاي كوپه كرايه مي‌دهيم. حالا اگر بنز باشد سي‌ال‌كا يا اس‌ال‌كا يا اگر بي‌ام‌و بخواهند مثلا زد فور... يا مثلا ممكن است كسي موستانگ بخواهد، اما كلا مردم ماشين كروك را بيشتر مي‌برند.

به گفته او، قيمت‌ها از روزي 600 هزارتومان شروع مي‌شود و بالاتر از اين نيز مي‌رود. موستانگ او قيمتش روزي 600 هزار تومان است، زد فور را روزي 750 هزار تومان كرايه مي‌دهد و كرايه‌كردن يك اس‌ال‌كا هم روزي 850 هزار تومان آب مي‌خورد.

البته او نيز قيمت كلاسيك‌ها را بسيار پايين‌تر اعلام مي‌كند و همان ساعتي 35 هزار تومان را قيمت متوسط كرايه اين ماشين‌ها مي‌داند. با وجود اين تفاوت قيمت به گفته او كلاسيك‌ها زياد طرفدار ندارد: مردم پول دارند و همه زد فور مي‌خواهند.

اما با وجود دردسرهايي كه جمع‌كردن يك ماشين آنتيك طي سال‌هاي سال دارد، دردسرهاي كه مسائل ثبتي و اداري و معاينه فني اين ماشين‌ها در هر بار جا‌به‌جايي مالكيت دارد و باوجود آن كه حتي براي يك ساعت كرايه هم سليقه عمومي از بنز 105 به بي‌ام‌و زد فور گرايش پيدا كرده است، بيرون اين نمايشگاه‌ها هنوز كساني هستند كه ضربان قلبشان به دور موتور ماشينشان وابسته است. واي اگر گلگير اين ماشين‌ها خط بيفتد!

اين داستان واقعي است

آفتاب در خرده شيشه‌هاي كار گذاشته شده در ديوار سيماني خانه قديمي برق مي‌زند. ظهر تابستان سال 1387 است. پيرمرد در فولكس بيتل قرمزرنگش نشسته و منتظر است تا فرزندانش از خانه بيرون بيايند. دستي به دورفرمان از جنس پوست و چرمش مي‌كشد.

لكه خاكي را با دست از روي يكي از شاسي‌ها پاك مي‌كند. واكس داشبورد را بر مي‌دارد، ابري كه داخل در واكس جاسازي شده را به واكس آغشته مي‌كند و به داشبورد مي‌مالد. با ابر واكس را روي داشبورد پخش و يكدست مي‌كند.

در واكس را مي‌بندد و در آينه وسط نگاهي مي‌اندازد به اتوبوسي كه وارد كوچه تنگ يكي از محله‌هاي قديمي اصفهان شده است. لنگ را بر‌مي‌دارد و به داشبورد واكس‌خورده مي‌كشد و آن را برق مي‌اندازد. جلاي داشبورد با برقي در چشمان پيرمرد همراه مي‌شود.

ناگهان ماشين خاموش تكان مي‌خورد و جلو مي‌رود. پيرمرد مبهوت مانده است. در آينه اتوبوسي را مي‌بيند كه صداي باد ترمزش در ظهر ساكت كوچه پيچيده اما تا همين‌جا هم فولكس مدل 1968 پيرمرد را يك متري هل داده و گلگير عقب سمت راننده را زده است.

پيرمرد كلاه‌شاپو را روي سرش مي‌گذارد و مصمم از ماشين پياده مي‌شود. خون جلوي چشمانش را گرفته است. در جيبش دست مي‌كند تا چاقويش را باز كند و بيرون بكشد. چاقويش اما آن‌قدر كوچك است كه به هيچ دردي جز پاك‌كردن زير ناخن و باز‌كردن پيچ‌هاي ريز نمي‌خورد.

چاقو در دستان پيرمرد عرق كرده است و نفس پيرمرد بيرون نمي‌آيد. اشك در چشمانش حلقه‌زده است. زانوهايش جلوي چشمان مبهوت راننده اتوبوس كه پياده‌شده و او را نگاه مي‌كند، سست شده است. پيرمرد مي‌نشيند و به فولكسش تكيه مي‌زند. شانه‌هايش تكاني مي‌خورند و زار زار گريه‌اش كوچه را مي‌گيرد.

راننده اتوبوس مي‌گويد: «بابا جون چيزي نشده كه... يك گلگيره خرجش... 50 تومن بيشتر مي‌شه؟ اين دو تا پنجاهي... پاشو مرد خجالت بكش...» صداي گنگ و دور پيرمرد از لابه‌لاي ضجه‌هايش شنيده مي‌شود كه: «مي‌ميرم... زندگي من... همه عشق من بود اين... مي‌ميرم...»

«خدمت شما عرض كنم كه من يك فولكس بيتل دارم مدل 1968 ميلادي. قرمزرنگه. 40 سالشه ولي فكر نكن دست به دست گشته باشه. خودم صاحب دومش هستم. ماشين واقعا تميزه. شما فكر 40 سالش رو نكن، در حد صفره. تو اين دو سال كه دست من بوده خط هم روش نيفتاده، مث چشم ازش مواظبت كردم.

صاحب قبلي؟ والله صاحب قبليش يك پيرمردي بود كه حالا خدابيامرزدش. خواهش مي‌كنم، خدا رفتگان شما رو هم بيامرزه. اين ماشين رو مثل بچه‌هاي خودش دوست داشت. يعني واقعا خيلي تميز و سالم نگه داشته بود. خدمت شما عرض كنم كه علت فوت ايشون هم اين بود كه روز قبل از مرگشون يك اتوبوس گلگير سمت راننده، گلگير عقب رو، مي‌زنه.

اين ماشين رو هم واقعا دوست داشته و خيلي نگهداري مي‌كرده، ايشون ديگه از فرط ناراحتي و غصه اين كه ماشينش خورده ديگه حالا فوت مي‌كنه. من از آشناهاي دور ايشون بودم. دختر ايشون مي‌خواست ماشين رو اسقاط كنه من گفتم ديگه چه كاريه، چقدر مي‌خواي بگيري، بيا من ماشين رو مي‌خرم. خلاصه دو سال پيش من ماشين رو خريدم. عرض كنم به خدمت شما كه چهار تومن. من هم چون قصد فروش نداشتم قيمت‌گذاري نكردم. ماشين فوق‌العاده بكر و سالمه. از نظر بدنه‌ هيچ پوسيدگي هم نداره و من فقط كاري كه روي اين ماشين كردم

همون گلگير عقب سمت چپ كه عرض كردم رو صافكاري و رنگ كردم. حتي موكت كف ماشين رو هم عوض نكردم. صاحب قبلي؟ ايشون خودش ماشين رو وارد كرده بود. خدمت شما عرض كنم كه خودش از آلمان موقعي كه توليد شده بود خريداري و وارد كرده بود. برگه كمپانيش هم به اسم خود ايشون هست. نه جان شما، من عرض كردم 15 تومن، شما زير 10 تومن كه اصلا حرفشو نزن...»

مسعود بُربُر - جام‌جم


Viewing all articles
Browse latest Browse all 8493

Trending Articles