مثل اين تعریف از تولستوی که هنر عبارت است از احساس تجربه شده گفتهاي دور از ذهن منتقدين امروز كه انديشهها و آرمانهايشان سخت درگير نقدهاي مفهومي ـ مدرن و گوناگون است به گونهاي كه خود نقد و ذات نقد در لابهلاي بسياري از انديشهها و مكتبهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي فراموش ميشود و آنچه ميماند راه فراموش شده نقد عامپذير و همه فهم است كه مخاطب آثار هنري امروز سخت به آن نيازمند است.
در اين جمله كوتاه دنيايي از بايدها و نبايدها نهفته است كه كليد توليدات فرهنگي در روزگار ما هست و خواهد بود. البته اگر منصفانه بگويم نه به دليل فهم آسان آن بلكه به دليل ارزش فطري آن...
ميگويند چارلز ديكنز آنجا كه به زندگي فرودستان و نيازمندان روزگار خود ميپرداخت با چيرهدستي وصفناپذيري پيش ميرفت، ولي درست در زماني كه پا در عرصه زندگي اعيان و لردها و اشراف انگليس ميگذاشت كلام او سرد و بيروح ميشد.
پرگويي نكرده باشم اين هم بدون ترديد راه نزديك شدن به آثار كلاسيك جهان است. چه در عرصه ادبيات چه در عرصه سينما و تلويزيون، آثار براي موجود شريفي به نام مخاطب توليد ميشود، چون آثار با «مخاطب ويژه» جايي در گفتار من ندارند. از همين جا ميخواهم نگاهي به سريال تلويزيوني پنجره بيندازم.
پنجره كه اين روزها در شبكه پنج سيما به روي مخاطبان اين شبكه باز شده است. پنجره از نادر مجموعههايي است كه موضوع خود را مسائل اخلاقي و تربيتي و آموزشي قرار داده، موضوعي كه با دهها ميليون مخاطب در جامعه و خانوادهها روبهروست.
موضوع زندگي دانشآموزي و حرفهاي ناگفته آن. براي نخستين بار در يك مجموعه تلويزيوني پيش از آن كه در همان سكانس اول با صداي زنگ يك خواستگار به خود بياييم، وارد مدرسه و محيط آموزشي ميشويم.
محيط مدرسه كه گويي با صدها مساله و مشكل از بس گرفتار آن هستيم آن را فراموش كردهايم. حالا تلويزيون پنجرهاي به روي ما گشوده كه از پشت آن ميتوانيم مسائل جديتر زندگي را هم ببينيم، مسائلي كه درد و درمان نسل آينده در آن خودنمايي ميكند.
قدرتالله صلح ميرزايي پس از سالها آموزگاري، نويسندگي براي كودكان و نوجوانان و حضور موثر و مفيد در آموزش و پرورش حالا با يك حركت شگفتآفرين از يك فضاي سينمايي كمدي عامهپسند، مثل فيلمهاي دسته گلي براي عروس، دلداده و زندگي شيرين، وارد فضايي كاملا جدي مثل سريال پنجره شده است.
فضايي كاملا متفاوت با آدمهايي كاملا متفاوت. درباره ساختار تصويري سريال پنجره حرفهاي بسياري وجود دارد مثل دكوپاژ، قاببنديها، حركتهاي دوربين كه جاي بحث آنها در اين فرصت نيست، اما نكته ما همان ديدگاه هنرآفرين است: «تجربه زندگي و نزديك شدن به موضوع».
شايد در گام نخست نزديك شدن به يك موضوع قابل طرح در رسانه، كاري آسان باشد، اما شايسته است بدانيم تنها موضوعي براي مخاطب باورپذير است كه هنرمند و در اين اثر ـ كارگردان ـ آن را با همه وجود احساس كرده باشد و با همه لايههاي دروني و بيروني آن آشنا باشد. كاري كه اين روزها در سريالسازي كمتر به چشم ميآيد.
اغلب نويسندگان سريالها به سوي موضوعهايي ميروند كه كمتر آن را درك كردهاند. از فضاهاي ويژه گرفته تا شخصيتپردازي و نگاههاي مردمشناسي و گفتوگوهاي سادهاي كه آدم گاه ميماند در اين چند دهه گذشته كجا مردم اينگونه حرف ميزدند و احساسها و آرزوهايشان را بيان ميكردند.
در پنجره يك نكته بيچون و چرا وجود دارد: ما به پويا و پيمان بسيار نزديك ميشويم. مثل آن كه سالهاست آنها را ميشناسيم. راحت و بيهيچ واسطهاي بسيار نزديك. كاملا متفاوت با سريالهايي كه آدمها در ظاهر نزديك هستند، ولي آنها را دور و دستنيافتني ميبينيم.
براي همين است كه تصويري كمرنگ در ذهن ميماند و خيلي زود به وادي فراموشي سپرده ميشوند، البته تاثير اين آدمها در ما يكسان نيست، هر جا كه نويسنده و كارگردان با موضوع به خوبي نزديك بودهاند، آدمها هم به ما نزديكترند، مثل اين كه آنها را خوب ميشناسيم و سالها با آنها زندگي كردهايم.
در پنجره پويا و پيمان، معاون مدرسه و مربي تربيتي قابل دركترند تا شخصيتهاي ديگر، چون اين دسته آدمهايي هستند كه كارگردان با آنها سالها زندگي كرده و شايد خودش يكي از آنها بوده است.
اين معيار ساده يكي از بهترين راههاي شناخت ارزشهاي پنهان يك توليد تلويزيوني داستاني است، خواه موضوع جدي باشد خواه طنز، خواه تاريخي و ديني باشد يا اجتماعي و سياسي.
سازندگان مجموعههاي تلويزيوني بايد سراغ موضوعهايي بروند و فضاهايي را به تصوير بكشند كه از نزديك آنها را درك كرده يا درباره آن مطالعه عميق و گستردهاي كرده باشند.
هر موضوع اخلاقي، تربيتي و انساني فقط با اراده هنرمند به يك تصوير همه فهم و جذاب تبديل نميشود. بلكه نكتههاي بسياري در اين راه وجود دارد.
درباره سريال پنجره چند نكته يادم آمد كه حيفم ميآيد نگويم. ميشد اسمي بهتر براي اين مجموعه انتخاب كرد. عنوانبندي بهتري تدارك ديد و شعر و موسيقي نزديكتري به موضوع آماده كرد، ولي بايد منتظر لحظهها و روزهاي آينده پنجره بود. تا اينجا كارگردان و نويسنده فيلمنامه به خوبي پيش رفتهاند چون كارگردان و طراح قصه به موضوع به خوبي نزديك بودهاند.
در پايان به ياد توصيه يكي از استاداني افتادم كه سالها پيش با او گفتوگوي كوتاهي داشتم. از او پرسيدم براي تاثيرگذاري يك موضوع قابل طرح تا كجا بايد پيش رفت؟ گفت: بايد به آن نزديك شوي. پرسيدم: يعني چه؟ گفت آنقدر كه همه گفتهها و ناگفتههاي آن را درك كني. گفتم: اين نزديك شدن حد و مرزي هم دارد؟ گفت: بله، نزديكتر از نزديك!
محمد ميركياني - جامجم