« آسيبشناسي انقلاب اسلامي » ، « ماهيت ، ضرورت و اركان نقد در جمهوري اسلامي»، «تبيين فلسفي انقلاب اسلامي بر اساس حكمت متعالي»، «مباني و قلمرو احياءگري ديني امام خميني(ره)»، «ربط دو گفتمان مشروطه و انقلاب اسلامي»، «مردمسالاري ديني»، «آزادي در انديشه امام خميني(ره)»، «دموكراسي در انديشه امام خميني(ره)» و «معناداري مردمسالاري ديني» از عناوين گفتارهاي اين كتاب به شمار ميروند.
در گفتوگويي با افروغ، ابعادي از مسائل نظري انقلاب اسلامي بررسي شد كه اكنون از نظر شما ميگذرد.
ميگويند طبيعتا پس از هر انقلاب براي به وجود آمدن يك نظام واحد منسجم سياسي، يك گفتمان حاكم ميشود، اين مسأله بعد از انقلاب اسلامي با به وجود آمدن جمهوري اسلامي نيز به وقوع پيوست و اكنون نيز با تأكيد امام(ره) تسلط اين گفتمان از مسير دموكراتيك صورت گرفت اما بهرغم گفتارهايي از سوي امام(ره) و رهبر معظم انقلاب در جذب حداكثري، چرا پس از گذشت بيش از 3 دهه از پيروزي انقلاب اسلامي، همواره شاهد ايجاد شكاف ميان خانواده انقلاب بوديم و هستيم و هر از چند گاه طيفي ازاين خانواده به حاشيه رانده و حذف ميشود؟
اين سوال از آن دسته سوالهايي است كه حاوي جواب هم بود؛ يعني هم سوال بود و هم جواب! سوال شما كه مشخص است، چرا روز به روز شاهد شكاف فزاينده هستيم و عدهاي ميكوشند تا عده ديگر را حذف كنند؟ شايد هم عدهاي خودشان بستر حذف شدن يا نوعي بهانهگيري را فراهم ميكنند. پاسخ را هم خود شما گفتيد و اين بود كه انقلاب از يك مسير دموكراتيك عبور كرد و به نظامي بنام جمهوري اسلامي رسيد. من فكر ميكنم كه پاسخ در همين مطلب است كه خيلي روشن است. پاسخ اين است كه ما متوجه وجه مردمسالاري و جمهوريت اين حكومت و لوازم و ملزومات آن نيستيم. حال آيا اين صرفا به بعد از انقلاب اسلامي بر ميگردد يا ريشههاي كهن و تاريخي ديرينه دارد، بحث ديگري است. نميتوانم اين ريشهها را صرفا به بعد از انقلاب اسلامي برگردانم. اين امر ريشههاي محكم دارد و فكر ميكنم بخشي از اين ريشهها در منشور روحانيت حضرت امام(ره) قابل كشف است.
بر منشور روحانيت امام(ره) خيلي تأكيد دارم؛ اين منشور، در سال 1367 نوشته شده است. سال 67 سال رحلت حضرت امام(ره) است، در اين منشور حضرت امام(ره) دقيقا به گونهاي ريشههاي تاريخي ـ ديني را كه بعضا در حوزهها رخنه كرده، مانند نگرشهاي ضد فلسفي ـ عرفاني، تحجر و تفكرات حجتيهاي و ولايتيهاي ديروز و مدعيان امروز را بر ملا ميكنند. عبارت معروف امام در اين منشور پرده از عمق انزجار ايشان از اين دسته افراد بر ميدارد: خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختيهاي ديگران نخورده است. با اين مبنا بخشي از پاسخ شما در همين نگرش عقلناباوران، سطحينگران و جمودگرايان در فهم مبناي عقلي اين حكومت نهفته است و ما نميتوانيم وقتي پاي عقل را به ميان ميكشيم، به گونهاي پاي اختيار و حتي به گونهاي پاي نوعي مردمسالاري را به ميان نكشيم، اما مدافع مردمسالاري خنثي نيستيم، مردمسالاري جهتدار، اخلاق محور و فضيلتمدار ـ كه اتفاقا آن هم ريشه در عقل دارد ـ مراد ماست. اين طور نيست كه عقل صرفا بخواهد از يك انتخاب و آزادي مطلق دفاع كند و به جهت آن انتخاب و آزادي بيتوجه باشد. بالطبع، يكي از نتايج اين بيتوجهيها و كم لطفيها به حقوق انساني، نگاه صرفا تكليفگرا و ابزارگرا به انسان و شهروند جمهوري اسلامي است كه تا حدودي شاهد آن هستيم.
ميتوانيم همين را مبنا قرار دهيم و قدري وسيعتر بنگريم. به نظرم در كل ما فهم صحيحي از انقلاب اسلامي به دست نداده ايم. نظريهاي كه صبغه فلسفي، عرفاني، كلامي و فقهي انقلاب و نسبت آن را با كاستيها، مسائل و مصائب ما در بدو پيدايش انقلاب و با شرايط فرهنگي و تمدني و تاريخي ما و نوع مديريت امام(ره) را ـ كه ملهم از نگرش صدرايي ايشان است ـ معلوم كند. امام(ره) حسب تأثيري كه از ملاصدرا گرفته است، اولا به اختيار انسان بهاي زيادي داده است. از نظر ملاصدرا، اختيار جزء ذات و سرشت انسان و بخش اضطراري وجود او است. اين اختيار در مديريت امام(ره) متجلي بود، مثلا جايي امام(ره) ميفرمايند: در جمهوري اسلامي جز در موارد نادري كه اسلام و حيثيت نظام در خطر باشد، آن هم با تشخيص موضوع از طرف كارشناسان دانا، هيچ كس نميتواند رأي خود را به ديگري تحميل كند، و خدا آن روز را هم نياورد. (صحيفه امام،ج 21، ص 142)، يعني امام(ره) نگاه اولا و بالذاتشان، نگاه مختار به انسان است. نكته دوم بحث ايشان در منشور برادري است. به نظر بنده، تذكرات ايشان در اين منشور ملهم از نگرش وحدت در عين كثرت وجودي ملاصدراست كه امام حسب تفكر ناثنويتگرا و ديالكتيكشان، به ساحت عملي و مديريتي خود تسري دادهاند. اين تفكر مديريتي مانع ميشد كه گروهي بهطور فزاينده و با لطايفالحيلي گروههاي ديگر را حذف كند. در اين منشور، امام(ره) با سعهصدر مثال زدني خويش، با تمام گروهها برخورد ميكند و خط قرمز را انقلاب، اسلام و شعار نه شرقي، نه غربي و نه اختلاف سلايق و تفاوتهاي اجتناب ناپذير قرار ميدهد. كسي حق ندارد به صرف اختلاف سليقه اقتصادي، سياسي يا فرهنگي، گروهي ديگر را حذف كند. اين مديرت فراجناحي يكي از عواملي بود كه اجازه نميداد گروهي، گروه ديگر را بسادگي و فلهاي و بدون طي شدن مراحل قضايي حذف كند. امام(ره) براحتي اجازه نميدادند كه كسي برخورد صفر و يك كند. نگاه امام(ره) قطبي نبود، طيفي بود. مگر ميشود جامعه را به صورت صفر و يكي و بدون توجه به سلايق و آراء مختلف اداره كرد؟ وانگهي؛ وقتي خوب نگاه ميكنيم، متوجه ميشويم كساني كه با رويكرد حذفي، خود را يك ميپندارند، دچار توهم شده و در واقع، امر بر آنان مشتبه شده است. نه شما يك هستيد و نه ديگران صفر، اين يك و صفر كردنها، آن هم با لعاب ديني و انقلابي، اگر توهم و جهالت نباشد، يك كلاهبرداري سياسي آشكار است.
بعضي وقتها ما به خاطر وحدت چيزي نميگوييم اما پندار و توهم تا كجا؟! بعضي خود را يك پنداشتند؛ در حالي كه خيلي از آنها در حد صفر هم نيستند و ديگري را صفر پنداشتند؛ در حاليكه ديگران اگر يك نباشند، صفر هم نيستند. بايد توجه به جذب حداكثري و ملزومات آن داشت. وقتي ميتوان يك را صفر و صفر را يك ديد، نگاه تقليلگرا هم پيش ميآيد، يعني اگر كسي با سليقه سياسي من سازگار نبود، بلافاصله به ضد ولايت فقيه متهم ميشود، اختلاف سياسي با يك گروه سياسي داشتن چه ربطي با ضديت با ولايت فقيه دارد؟ كسي است كه ولايت فقيه را قبول دارد اما چون با فلان گروه اختلاف سليقه سياسي دارد، بلافاصله به او تهمت ميزنند كه ضد ولايت فقيه است و بعد هم يك سكو بالاتر، او را ضد اسلام و ضد خدا معرفي ميكنند و فرصت پيدا كنند مُهر كفر و ارتداد بر پيشاني او ميكوبند. اينها به نظرم يا جهل است يا توهم يا رندي و كلاهبرداري و من وجه سوم را محتملتر ميدانم. اينها رندي است. احساس ميكنند كه منافعشان پشت دفاع از رهبري بهتر تأمين ميشود والا خودشان هم ميدانند كه نه اين اختلاف سليقه ربطي به ضديت با ولايت فقيه دارد و نه نگاه خودشان، يك نگاه ولايي خالص است، بلكه اقتضائات زمان است، يعني اگر شرايط ديگري حاكم شود، اينها پشت جايگاه ديگري سنگر ميگيرند.
نكته سوم در انديشه امام(ره) بحث مصلحت، زمان، مكان و احكام حكومتي است اما نه با تشخيصهاي غير قاعده مند و غير روش مند شخصي كه خداي ناكرده شبهه ديكتاتوري را پيش آورد. اين اختيار هم قاعدهمند و منضبط است، يعني براي خودش ادله و زمينه ظهور و تشخيص دارد. اينگونه نيست كه ابن الوقتي رهبر انقلاب، حَسَب اراده و تشخيص فردي غيرمنضبط خود به اين نتيجه برسد كه فعلا ما بايد فلان حكم را تعطيل كنيم. نه! اين طور نيست. اينها توهين به امام(ره) است. اين بيتوجهيهاست كه بخشي از اين ريزشها را رقم ميزند.
آيا عوامل ساختاري هم در اين امر نقش دارد؟
عوامل ساختاري مربوط به ظرف جامعه ايراني است؛ ظرفي است كه در تاريخ ما ريشه داشته اما از زمان پهلوي با دولت ـ ملتسازي از بالا و تمركز گرايي و با اقتصاد نفتي تقويت شده و وجوهي از آن به بعد از انقلاب هم منتقل شده است. همان ظرف رابطه «قدرت ـ ثروت» و رابطه مركز پيراموني در اداره كشور.
ساختار سياسي ما بهگونهاي است كه قدرت دولتي حرف اول و تا حدودي حرف آخر را ميزند و اين قدرت دولتي مجراي دستيابي به سرمايههاي اقتصادي، فرهنگي و سياسي بيشتر است و امروزه ما شاهد رابطه متقابل قدرت و ثروت هستيم، يعني قدرت دولتي به ثروت رسيده و اين ثروت دولتي بازخوردي روي دستيابي بيشتر به قدرت دولتي پيدا كرده است. اكنون دخالتهاي قدرت دولتي و ثروتهاي به دست آمده از اين جايگاه را در امر انتخابات به وضوح ديده و ميبينيم. ديروز هم ميديديم اما اكنون بيشتر شده است. اينها نشان ميدهد كه اين ظرف، ظرف مناسبي براي مظروف انقلاب اسلامي نيست. بارها هم گفتهايم، بايد خودمان را نجات دهيم و به سمت آمايش سرزمين و تمركززدايي و برون رفت از اقتصاد نفتي حركت كنيم. اينها وجوه ساختاري است و البته ظرف تاريخي ما يك مظروف هم داشته است. اين ظرف تاريخي و جغرافيايي، يك مظروف متناظر و متناسب با خود هم داشته كه اگر ما اين ظرف را توسعه ندهيم، اين مظروف ناموجه با لباس مبدل برميگردد. مظروف نوعي تبعيت از يك شخص به نام شاه بوده است، همراه با اعطاي يك فره ايزدي به او. خوف اين دارم كه همان فره ايزدي و همان نگاه به شاه، به ولي فقيه هم از سوي برخي تسري پيدا كند و اين هيچ ربطي به ولايت فقيه ندارد. ولي فقيه به تفسير چه كسي؟! به تفسير امام(ره)؟ به تفسير رهبر معظم؟ امام(ره) ميفرمايند ولايت فقيه، ولايت كبري، عرفاني، باطني، فره ايزدي و كاريزما ندارد. حتي معتقدند رأي شخصي پيامبر اكرم(ص) هم در حكومت نافذ نيست ـ رأي اشخاص، حتي رأي رسول اكرم(ص) در حكومت و قانون الهي هيچ گونه دخالتي ندارد،همه تابع اراده الهي هستند (ولايت فقيه، ص 45) ـ ، يعني حكومت يك قاعده است. ايشان ميفرمايند اسلام قائم به شخص نيست. وفاداري به شاه، بعد از اسلام جاي خود را به وفاداري به اصول داده است، با انقلاب اسلامي هم همين طور؛ اگر اصول حاكم باشد، كسي نميتواند كلاهبرداري سياسي كند. بعد از انقلاب هم اين «قدرت ـ ثروت» به «قدرت ـ منزلت» هم تسري پيدا كرده است.
مقام اجرايي احساس ميكند كه سرمايه فرهنگي هم هست، تفسير قرآن ميكند و يك شبه مفسر دين ميشود و اين در شرايطي است كه قبل از تصدي قدرت دولتي، نه جزوهاي و نه كتابي از او ديده بوديم. اينها موقعيتهاي ساختاري است كه يا بايد دچار تغييراتي ميشد يا حداقل مشمول نقد واقع ميشد. نقد هم به گونهاي و بنا به تفسيرهايي و بنا به غفلتهايي مغفول واقع شده است و حاصل آن اين شده كه كوچكترين حرفي كه زده ميشود، بلافاصله صاحب فرد متهم به ضديت با ولايت فقيه ميشود و البته اين موضوع هيچ ربطي نه به اصل ولايت فقيه دارد و نه به شخص وليفقيه. اين كلاهبرداريهايي است كه در حول و حوش ما اتفاق ميافتد و بايد با يك روشنگري و روشنفكري عميق با آن در افتاد.
پاسخ شما، سوال بعدي ما را هم جواب داد اما مطرح ميكنم، شايد بخواهيد اضافاتي داشته باشيد. امروز شاهد تفاوت تفسيرهاي گروههاي مختلف حتي اصولگرا از بعضي مباني انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي هستيم في المثل تفاوت تفسير و برداشتي كه آقاي علي مطهري از اصل ولايت فقيه با جبهه پايداري از اين اصل دارند ـ كه وي در نامه اخير خود به آن اشاره كرده است ـ ما از يكسو قائل هستيم كه با پذيرش اصول قانون اساسي، تفاوتها و كثرتها در چارچوب خانواده نظام مشروع است اما به نظر ميرسد گاهي يك سوي اين گرايشها مشروعيتي براي تنوع جبههها قائل نيستند. تا چه حد خطر حاكميت چنين گرايشهايي در نظام جدي است؟
شما بفرماييد تفسير آن جناحي كه در برابر يكي از نمايندگان اسم برديد، از ولي فقيه چيست؟ كجا مكتوب كردهاند كه من آن را مطالعه كنم؟ مباني و استدلالهاي آن چيست؟ آيا صرفا نقلي است يا عقلي است؟ استدلال عقلي ـ كلامي و روايات مستند آن چيست؟ از نظر اينها ولايت فقيه جنبه باطني و عرفاني دارد يا ندارد؟ اينها محوريت را به انديشه امام(ره) يا به تفسير خودشان ميدهند؟ اما از طريق مواضع اينها و در بهترين حالت آن متوجه ميشوم كه درك اينها تا حدودي منبعث از همان مظروف تاريخي است تا مظروف متناسب با انقلاب اسلامي؛ همان دركي كه ميتوان رگههايي از آن را در منشور روحانيت هم پيدا كرد. بحثم اين است كه عطف به چه مباني و اصولي شما سالها در برابر برخي از سياستهاي نارواي رئيس دولت سكوت، توجيه و تطهير كرديد؟! بايد كار به اينجا ميكشيد كه ايشان خانهنشين شوند تا متوجه شويد كه اين كار او مخالفت با حكم حكومتي رهبر انقلاب است و تازه همين الان هم نميبينم كه شما در برابر اتفاقاتي كه ميتواند آسيب به انقلاب اسلامي وارد كند موضعي گرفته باشيد. در برابر اختلاس چه موضعي گرفتيد؟! در مورد خيلي از چيزها نديديم كه موضع بگيرند. اينها نكته خيلي اساسي است.
بنده شخصا احساس ميكنم تفسير آقاي علي مطهري به ديدگاه امام(ره) به دليل اختيارگرايي و نگرش فرا جناحي و معطوف به وحدت در عين كثرت امام(ره) نزديكتر است. كسي نميتواند سليقه خود را تنها سليقه موجود بداند، حتي اگر اين سليقه درست باشد، حق تحميل سليقه به ديگران را ندارد. امام(ره) خطاب به نمايندگان مجلس ميفرمايند: اكثريت هرچه گفتند آراي ايشان معتبر است ولو به خلاف، به ضرر خودشان باشد. شما ولي آنها نيستيد كه بگوييد كه اين به ضرر شماست، ما نميخواهيم بكنيم. شما وكيل آنها هستيد، ولي آنها نيستيد. (صحيفه نور، جلد 14، ص 165) اگر به انديشههاي رهبر معظم انقلاب توجه كنيم، ايشان خيلي روشن خط قرمز را معلوم كردند كه البته خط قرمزي محدود است. ايشان ميفرمايند خط قرمز، مخالفت با حكم حكومتي است. مگر تاكنون چند تا حكم حكومتي صادر شده است؟ اتفاقا آنهايي كه اين قدر مدعي هستند، سر بزنگاه با حكم حكومتي مخالفت كردند، يعني خط قرمز را هتك كردند، مگر نكردند؟! شما يك مجموعه هستيد حال ميخواهيد بگوييد كه ما جدا هستيم. به هر حال آن چيزي كه شما دم از جدايي با او ميزنيد، مولود و ميوه درخت شماست. اين گرايشهاي ناسيوناليستي افراطي كه اكنون مطرحشده، مولود سلفيگري است. حال ممكن است در واكنش با او باشد يا نباشد، ولي من در بهترين حالت احساس ميكنم كه مولود آن است و اين را هم از لحاظ تاريخي ميتوانم بگويم و هم اينكه شك دارم كه يك دوئيت ميان ميوه و درخت وجود داشته باشد. اما اگر دوئيتي هم وجود داشته باشد، ريشههاي تاريخي آن به خود شما بر ميگردد. همه جا هم گفتهام كه هردو تفكرهم مكان بوده است، مكان طرح هر دو، يكي بوده است. اينجا بحثهاي پيچيدهاي وجود دارد، ممكن است اكنون اين ميوه مولفهها و چيزهايي داشته باشد كه ظاهرا ريشه بر نميتابد، اما دقت كنيد كه بستر برخي واكنشها را خودمان فراهم ميكنيم. ما وقتي يك نگاه افراطي ميكنيم، بايد منتظر تفريط آن هم باشيم. اين در بهترين حالت است كه دوئيت ببينم و الّا احساس ميكنم يك تاكتيك انتخاباتي بيش نيست. دقت داشته باشيد كه كماكان هر دوي اينها در وكيلالدوله بودن مشترك هستند. اين چگونه امكان دارد، اگر دوئيتي وجود دارد كه نبايد اشتراكي به اين وضوح ديده شود. به هر حال با يك انديشه نابي سروكار نداريم، يعني انديشهاي است كه روز به روز خود را متناسب با زمان و مكان تغيير ميدهد و بيشتر از آن بوي فرصتطلبي به مشام ميرسد تا يك انديشه ناب؛ تا آدم بداند كه با كدام انديشه سر و كار دارد. به همين دليل، گفتم اگر عقيده و نظر خود را در جايي مكتوب كردهاند بگوييد تا ما رجوع كنيم.
ولي واقع اين است كه وقتي رهبري معظم خط قرمز را اينگونه ترسيم ميكنند، ما ميتوانيم با رهبر هم در جاهايي اختلاف ديدگاه و إن قلت و دو قلتهايي داشته باشيم. ايشان هم منع نكردند و لازمه يك جامعه سالم و آزادانديشي را همين اختلاف آرا دانستند، اما وقتي پاي حكم حكومتي به وسط ميآيد، بايد اطاعت شود و اگر انديشهاي هم هست اين انديشهها بروز پيدا نكند و در ساحت انديشه باقي بماند و در محافل لازم گفتوگو شود، اما به حكم حكومتي عمل شود اينها را بايد بپذيريم و الا از حريم ولايت خارج شدهايم، اما حريم ولايت آنچنان هم تنگ و فشرده نيست و خيلي هم گسترده است و خطر قرمز آن هم كوچك است.
هر شهروند عادي حق دارد از كسي كه بر او فرمان ميراند، سوال كند. اين حق همه افراد است. هر كسي كه روي كره خاكي و در اين فضاي جغرافيايي زندگي ميكند، حق دارد بپرسد چه كسي بر او امر ميكند و چرا بايد از او اطاعت كند. اين حق، يك حق طبيعي و مدني است و متعلق به همه افراد است. متعلق به اشخاص تحصيلكرده، روحاني و دانشگاهي صرف هم نيست. نشود كه حسب دركهايي كه ما قبلا شاهد آن بوده ايم و امام(ره) با آن برخورد كردهاند، گفته شود كه سياست فقط حق يك قشر خاص است. اينها بحثهايي است كه باعث شكوفايي نظام ولايي ميشود. اگر مبناي ولايت فقيه، عقلي است كه امام(ره) مبنا را عقلي ميدانستند، ما بايد در نظام ولايي شاهد شكوفايي و بارور شدن عقلها باشيم، يعني جامعه بايد سرشار از تعقل و تفكر باشد و اگر عقل تعطيل شد يعني به ولايت فقيه آسيبي جدي وارد شده است. اما عدهاي ميخواهند بگويند كه ولي فقيه چه عقلي باشد و چه نقلي و هر چيز ديگر، بقيه بايد ساكت باشند. اينكه نميشود اين تلقي با آن مباني سازگار نيست، اگر مبنا عقلي است، نتيجه هم بايد عقلي باشد، يعني ما بايد شاهد اين باشيم كه جامعه كماكان به عقل خودش بها و اصالت ميدهد و در واقع سعي ميكند آن مبناي عقلي ولايت فقيه را بارور نگاه دارد و بازتوليد كند و بسط دهد.
احساس ميكنم كه ديدگاهي پسراستاد شهيد مرتضي مطهري(ره) كه نوعا نقل از پدر خود ميكند، مقبولتر است. به تعبير استاد مطهري، ولايت ايدئولوژيك يعني چه؟ اولا ولايت ايدئولوژيك شخصي نيست بلكه ولايت آرمان است، ولايت آرمان يعني چه؟ يعني اسلام. اسلام يعني چه؟ اسلام عقايد و اخلاقيات و احكام است. پس شخصي نيست. ولايت ايدئولوژيك رهبري و راهبري يك نظام به سمت تحقق ارزشهاي متعالي اسلام است، چه در وجه عقيدتي و چه وجه اخلاقي و حكمي آن. مگر حكومت بدون حكم هم ميشود. حكومت نياز به قانون دارد و قانون ما قانون اسلامي است. اين وجه قانونياش است. اما صرفا نگفتيم كه ولايت فقيه به احكام بپردازد، بالاتر هم نگاه ميكنيم ميگوييم ولايت ايدئولوژيك دارد. بايد بستر را فراهم كند تا جهانبيني الهي و توحيدي و معرفت خدا بسط پيدا كند، علاوه بر اين ما شاهد نضج و بسط و گسترش هرچه بيشتر اخلاقيات در جامعه باشيم. بنابراين وظيفه، وظيفه سنگيني است. فقط اين نيست كه احكام فقهي كه بخش نازل دين و البته ضروري و اجتنابناپذير است ،جزو وظايف وليفقيه باشد. جنبههاي عقيدتي و اخلاقي هم دارد.
اينكه يك نظام در راهكارهاي عملي ـ راهبردي خود فيالمثل در اقتصاد يا فرهنگ در نظريات پذيرفتهشده قبلي خود تجديدنظر كند و براساس آزمون و تجربيات جديد ترميمهايي را صورت دهد، اغلب پذيرفته شده است اما آيا در مباني نظري انقلاب و نظام هم با توجه به تجربيات سي ساله نياز به تجديدنظر و ترميم و ظهور نظريهپردازيهاي جديد وجود دارد يا اينكه كارهاي نظري در اين باره صرفا براي يادآوري مباني اوليه است. اين مسأله با توجه به ظهور ديدگاههايي كه خود را نظريهپرداز نظام و انقلاب معرفي ميكنند ولي با مباني عملي انقلاب همچون مردمسالاري و مشروعيت تكثر صداها درون خانواده انقلاب و نظام، محلي از اعراب نيستند، مورد نظر ماست؟
در نظام جمهوري اسلامي برخي قواعد انضمامي را حسب شرايط زماني و مكاني پذيرفتيم اما بتدريج به روابط دروني و ضروري مبدل ميشوند. يادمان نرود كه اينها اقتضائات زمان بودند. اگر توجه نكنيم كه اينها يك محدوده زماني و مكاني خاصي داشتند. بتدريج همين اقتضائات تبديل به ضرورتها ميشوند و بخشي از داستان ما هم متوجه اين تبديل اقتضائات به ضرورتهاست كه بايد اصلاح شود و به دوران قبل خود برگردد. بايد متوجه شويم كه اين ربطي به روابط ذاتي و دروني انقلاب نداشته، حسب شرايط و اقتضائات بوده است. احكام حكومتي حسب شرايط مكاني و زماني پيش ميروند و نقش تصميمات اولا و بالذات را ندارند، ثانيا و بالعرض هستند؛ بنابراين محدودهاي دارند. مثال كوچك آن، تا قبل از اعلام نبرد مسلحانه از سوي گروههاي محارب، مسوولان ما بسيار ساده زيست بودند و بعضا با دوچرخه رفت و آمد ميكردند، حسب ضرورت، پاي ماشينهاي ضدگلوله پيش آمد و بتدريج همراه با اضافاتي به يك ضرورت تبديل شد و بخشي از آن اشرافيگرايي را رقم زد.
نكته دوم اينكه اگر درك و تفسير درستي از انقلاب اسلامي و مباني نظري آن به دست دهيم، نبايد در آن تجديدنظري صورت گيرد، براي اينكه اين انقلاب يك مظروف و جوهر گرانسنگي است كه فقط مربوط به شرايط جغرافيايي ما و حتي كشورهاي اسلامي نميشود، بلكه كل جهان را در برميگيرد. اين انقلاب عناصر عدالت، آزادي و اخلاق و معنويت را در خود دارد و همزمان به پيش ميبرد، چه داعيهاي وجود دارد كه بخواهند اينها را تغيير دهند. منتها ميگويم انقلاب اسلامي زود پيروز شد و به همين خاطر در نظريهپردازي آن غفلت شده است. وقتي ميگوييم نظريهپردازي؛ معنايي خاص مورد نظر است. يعني رابطههاي دروني و بيروني، پيشفرضها، اهداف و غايات و حتي ابعاد فرانظري آن معلوم شود. از اينها غفلت شده و بايد در نظريهپردازي انقلاب اسلامي كوشيد وقتي كه به يك نظريه كليدي و با محوريت انديشه امام(ره) رسيديم، بايد كمك كنيم كه بازتوليد شود.
بحث جدي، بحث بازتوليد مباني و ارزشها و روابط دروني و ذاتي اين انقلاب است. يعني بحث هم در نظريهپردازي صحيح از انقلاب و هم بازتوليد مولفههاي مرتبط با اين نظريهپردازي است. به هر حال كتاب «انقلاب اسلامي و مباني بازتوليد آن» كه هماكنون در حال تجديد چاپ است، همين زمينه است. سعي كردهايم با محوريت انديشه امام هم يك نظريه بومي از انقلاب اسلامي به دست دهيم و هم به مباني و ملزومات باز توليد آن اشارهاي داشته باشيم. سعي كردهايم تا منظومه و منطق دروني فكر امام(ره) را در حد بضاعت محدود خود كشف كنيم. وقتي خبرنگار مصري از امام(ره) سوال ميكند كه شما تحت تأثير چه جريان و افرادي بوديد، ميگويند ملاصدرا، فقه صاحب جواهر و اصول كافي. اگر ما ملاصدرا را نفهميم، نميتوانيم انديشه سياسي امام(ره) و انقلاب اسلامي را خوب درك كنيم.
حكمت متعاليه، حداقل روشي است براي امام(ره) كه هم سراغ دين برود و هم در مديريت از آن استفاده كند و حتي تجلي انقلاب اسلامي ملهم از اين انديشه است. به هر حال عطف به شناخت معيارها و ملاكهاي به دست آمده از انقلاب اسلامي است كه ما به نقد سياستها و رفتارهاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي جمهوري اسلامي ميپردازيم. هرجا منطبق بود، ميپذيريم و هرجا نبود اصلاح ميكنيم. ما به معيار نياز داريم، نقد معطوف به اصلاح نيازمند معيار است. معيار خود انقلاب است به شرطي كه بين گفتمان انقلاب و سياستها و رفتارهاي مستتر در جمهوري اسلامي تفاوت قائل شويم. نقد از درون يعني ملاكهاي نقد نظام را از خود مباني و انقلاب بگيريم؛ به شرطي كه درك خوبي از انقلاب داشته باشيم. پس اول بايد درك خوبي از انقلاب به دست دهيم و معيارها و ملاكها را مشخص كنيم و با آنها به جنگ با سياستها و رفتارهاي ناموجه برويم. همه نقدهايي كه به دولتهاي مختلف و دولت فعلي و سياستها داشتم، عطف به همين شناختي است كه از انقلاب اسلامي دارم.
فريد ميرموسوي و سيدحسين امامي/ جامجم